با خود زمزمه کرد «حد مجاز...» . خواست آن را تجسم کند، بیهوده بود، سعی بیشتری کرد؛ چیزی آرام در خیالش خزید، به گذشته بازگشته بود؛ به دوران کودکیاش. خاطراتش را مروری کرد، به یاد روزهایی افتاد که در چمنزارهای اطراف زادگاهش به پشت میخوابید، دستش را روی پیشانیاش میگذاشت، به آسمان خیره می شد و دور شدن قاصدکی را در عمق آبی آسمان رصد می کرد و از رقص پرنده ای رها در اوج شوق می کرد. میتوانست مقایسه کاملی انجام دهد، خیلی هم سخت نبود فهمیدن معنی «بیش از حد مجاز».
نامدار ابراهیمی